این روزها، تو در من می‌وزی

در خاطرم چیزی نمانده جز لب‌هایی و چشم‌هایی از تو...

ارثیه‌ی فامیلی


وقتی پدربزرگ مرد، زن جوان‌ش رسید به نوه‌ی بزرگ پسری‌ش.

یادت به خیر استاد خندان


دیگه دانشجو نیستم پس شاید از امروز، شانزده آذر، فقط من را یاد دکتر غلام‌رضا قاضی‌مقدم، استاد شیمی یک، بندازه!
 
مراسم ختم: مسجد النبی٬ دوشنبه ۱۸/۹/۱۳۸۷ (۱۹:۳۰-۱۸) +

باز هم عقب ماندم.

چشم‌های‌م پر از پروانه شده‌اند


دخترکی با موهای ‌پریشان
در باد می‌دود،
‌                 به دنبال شاپرکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

و نگاه‌ مرا با خود می‌کشاند.

یادگاری


تنها چیزی که از تو در من جا مانده، نگاهت بر من است.

دیگر غم صورت ندارد


سری نیست، سودایی هم.

از این همه تکرار بیزار شده‌ام

 

احساس می‌کنم افتادم روی غلتک.
این به این معنی‌ه که بالاخره
گاهی هم غلتک‌ه از روم رد میشه!


توفان هیچ چیز را با خود نبرده


یک عمر طول کشید تا با خداحافظی کنار بیام ولی انگار قصد رفتن نداری....


دلهره‌های دم‌به‌دم


نمی‌دونم این پاییز افسرده طاقت میاره تا به شادی یلدا برسه یا نه؟!

 

 
من عاشق اشکهایی هستم که فقط برای چند لحظه به چشم میدوند، اشکهایی که اگر انسان روبرویات به اندازه‌ی کافی بفهمد،‌ دنیایی حرف را از عمق دل به چشم میکشانند و به همان سرعت هم دوباره جذب دل میشوند... من عاشق حرفهایی هستم که فقط چشم میتواند بزند، عاشق چشمهای مرطوبی که اشکهایشان را همه جا و برای همه کس رو نمیکنند. از این‌جا