خاطره‌های پراکنده

روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند. شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده توبا خانم است: دراز، لاغر، با چشم‌های ریز بدجنس. یک‌شنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می‌چرخد. دوشنبه شکل آقای حشمت‌الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا. سه‌شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است. چهارشنبه خل است. چاق و چله و بگوبخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه حسن آقا را می دهد. پنج‌شنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر می شود، پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر ...

* خاطره‌های پراکنده، گلی ترقی

از ایران برگشته؛ عادت نکرده به این‌جا و دل‌نکنده از اون‌جام... خوش‌حال از دوباره به خونه برگشتن و ناراحت از دست دادن رابطه‌ها و دوستی‌های به جا مونده‌ام! این همه تناقض و ذهن پیچیده‌بین که لزوما خوب نیست یک مهاجر از این‌جا مونده و از اون‌جا رونده را به چنان حال بدی می‌اندازد که دلش می‌خواهد برگردد و همان هوای آلوده تهران را فرو دهد و با همان حقوق کارمندی و بحث‌های سیاسی با راننده تاکسی‌ها