این‌جا دهان‌ت را می‌بویند مبادا گفته باشی...


ز خشک‌سالی چه ترسی؟!
كه سد بسی بستند نه در برابر آب٬ كه در برابر نور و آواز ...
و در برابر شور!


تا چهار هفته نباید از تهران خارج بشم.

کسی به گل‌دان پامچال آب نمی‌دهد


حواس‌پرتی‌ات را به حساب عاشق شدن‌ت می‌گذارم٬ نه پیر شدن‌ت.

گرم یاد آوری یا نه

شهر

شعرهای تو٬
مرکز شهری تاریک‌.
رمان‌ها، داستان‌ها، یادداشت‌های تو٬
حومه‌های این شهر بزرگ.
تمام شب هتل‌ها مثل ساختمان‌های اداری روشن‌اند
با کشیش‌ها، زوار، عالمان علوم.
در این شب‌ها، سرگردان در شهر می‌رانم
آرام، بی‌هدف
تنها در تاریکی‌ام می‌چرخم
غرق این فکر که چه کردی
تقریبا همیشه نزدیک چهارراه‌ها
یک لحظه تو را می‌بینم
به بالا خیره‌ای، گم‌گشته، شصت‌ساله‌ای.

جمعیت پشت سرت جمع می‌شوند.
ساکن مثل صخره ایستاده‌ای
چهره‌ات زیر نور زرد یا نارنجی،
بیابان سرخ پوست‌ها، وحشی، حیران.
می‌خواهی چیزی بپرسی اما نمی‌توانی
به هر چهره‌ای خیره می‌شوی
تلاش می‌کنی کسی را به یاد بیاوری
تو را نادیده می‌گیرند.
بعد چراغ قرمز می‌شود
و موج‌ها تو را پشت سر می‌گذارند.

آن‌گاه مرا در ماشین می‌بینی، خیره به تو
می‌دانم داری فکر می‌کنی: او را می‌شناسم؟
تلاش می‌کنی، ابرو درهم می‌کشی
تا به یاد بیاوری
یا ناگهان به یاد نیاوری.*
*تد هیوز- ترجمه: خلیل پاک نیا

رنگ‌ارنگ

بعضی از آدما خوش‌رنگ‌ن٬ بعضیا بدرنگ.
بعضی‌ها پررررررنگ٬ بعضی‌هام کم‌رنگ.
یه عده‌ای هم بی‌رنگ‌.
بعضیای دیگه هم خودرنگ‌ن.


چه‌قدر سخت‌ه یه دقه یه جا بشینم.

داستان یک جیرجیرک تنهای عاشق

جیرجیرک به خرس گفت: عاشق‌ت شدم.
خرس پهلوی‌ش را خاراند و پاسخ داد: از خواب که بیدار شدم درباره‌اش حرف می‌زنیم.
خرس به خواب زمستانی فرو رفت و ندانست که عمر جیرجیرک فقط سه روز است.*
*آویشن قشنگ نیست- حامد اسماعیلیون- نشر ثالث

آرزوهای کوچک


از جهان چه می‌خواستیم
لباسی که ما را گرم کند
لیوانی از شیر گرم
و حدسی از روزی
که پایان ندارد.*
*احمدرضا احمدی


نگاه کن
اما تعجب نکن.

شعر انقلابی


خیلی متاسف‌م برای کسی که شعر انقلابی را گوگل می‌کنه ولی فقط به این می‌رسه!


پ.ن: بلیت جشنواره می‌خوام.


می‌دونم که تو دنیا کتاب‌های زیادی‌ه که نخوانده‌م!

بادها برای چه می‌وزند؟!


قایق از تور تهی،
و دل از آرزوی مروارید.