شعر می‌گویم برای تو
تا كلمات كیف كنند
مست شوند
بمیرند.

[]

پنج انگشت دوست‌داشتنی

دل‌م تنگ می‌شود، گاهی
برای حرف‌های معمولی
برای حرف‌های ساده
برای «چه هوای خوبی!» / «دی‌شب شام چه خوردی؟»
برای«راستی! ماندانا عروسی كرد.»  / «شادی پسر زایید.»
و چه قدر خسته‌ام از«چرا؟»
از «چه‌گونه!»
خسته‌ام از سوال‌های سخت،‌ پاسخ‌های پیچیده
از كلمات سنگین
فكرهای عمیق
پیچ‌های تند
نشانه‌‌های بامعنا،‌ بی‌معنا
دل‌م تنگ می‌شود، گاهی
برای
یك «دوست‌ت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه‌ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده‌ی» بلند
و
پنج «‌انگشت» دوست‌داشتنی.

[]

باز دی‌روز
شهر
دوازده میلیون و هفت‌صد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران
خالی بود؛
بس كه در سفری.

[]

سرود ملی صد و پنجاه و سه كشور جهان

و ما پاك؛ هم‌چون دریا...
جوخه...آماده!
مقدس؛ هم‌چون مسیح
پیش فنگ!
با كلیدهای طلایی بهشت...
اسلحه‌ها رو به هدف!
و دست‌هایی پر از مهر و عاطفه و عشق...
انگشت‌ها بر ماشه!
و هزاران شاخه زیتون...
آتش!*
*و دست‌های‌ت بوی نور می‌دهند- مصطفی مستور- نشر مركز