“... با هم به اين ميدان شهر كهنه آمده بوديم. روزهای قبل از كريسمس هم بود كه در كنار ميدان كاج عظيمی هم به پا كرده بودند با لامپ‌های رنگی و بساط‌ها. مجسمه يان هوس، مصلح مذهبی را هم بهت نشان دادم كه در برابر ظلم حاكمان، دست در دست با كليسای كاتوليک آن زمان (قرن چهاردهم ميلادی) ايستاد و گرفتند و سوزاندنش به جرم الحاد، و بر پايه مجسمه‌اش كلام معروف او نقش بسته كه ”ايمان دارم كه مردم بار ديگر زمام حكومت بر خويش را در دست خواهند گرفت ...” كه ما گفتيم باشد ... با شما اين ميدان را طی كرديم و رفتيم قدري آن‌ورتر، جنب كليسای بزرگ نيكلاس مقدس كه سر نبش ساختمانی مجسمه سر و كله كافكا نصب هست. ايشان در آن‌جا، در يكی از طبقه‌های بالای ساختمان به دنيا آمده بود. شما زير اين كله‌ی مجسمه عكس هم داری، با پالتو بارانی‌ات و فضا هم قدری دل‌گير و كافكايی‌ست ... يادت هست آن بارانی‌هايی را كه دوران نوجوانی به صد تومان می‌خريديم كه به آدم - البته پيش خود آدم - هيئت و حس مردان تنهای بارانی‌پوش فيلم‌های عاشقانه را می داد؟ ...”

بخشی از "ميدانِ شهر كهنه" نوشته پرويز دوايی- شماره‌ 91 فصلنامه‌ نگاه نو