به چشمای تو سوگند که عشقت واسه من رنگ جنونه
این همه نوستالژی لعنتی، صحنه صحنه خاطرات نزدیک و دور
دور... لغت به لغت حرفهای اول و آخر قصهها ریخته پشت پلکهام، گیر کرده تو گلوم.
همه اینا به خاطر یه مشت هورمونه؟! لعنت به این زنونگی که حادثه رو مثل خون بو میکشه
...این همه نوستالژی لعنتی، صحنه صحنه خاطرات نزدیک و دور دور... لغت به لغت حرفهای
اول و آخر قصهها، لعنت به این زنونگی که هر ماه این همه رو جلو چشام میاره...
فقط اگه میشد، اگه میشد دنیا رو عقب میبردم و توی اون عصر پاییز چالاش میکردم.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۳/۰۲ ساعت توسط کرم کتاب