عکسها
نده، بماند. بگذارید آن ثانیه ثبت شده در آن تکه کاغذ، باقی بماند، نفس بکشد. بگذارید آن چشمها همانطور دوخته شده به لنز روبهرو و لبها حتا به زور به خنده نشسته، زنده بمانند. بگذارید حماقتها و خرفتیهایتان با هرچه خاطره و آدم و جا و مکان ثبت شده، باقی بماند. حرمت آن لحظه که لنز و دیافراگم با لذت تکان خوردهاند را نگه دارید، خاطر شاترها را نیازارید. خاطرهشان را محو نکنید. چه میدانید، شاید موقع تکان شاتر دلی لرزیده باشد، دستی لمس کرده باشد، تنی داغ شده باشد و بغضی گره خورده باشد. لبخندهای زورکی قدیمی چه اشکالی دارند، همیشه که نباید واقعن خوشحال بود. دست انداختنها دور گردن و کمر را مسخره نکنید حتا اگر همان یک لحظه باشد و دیگر تکرار نشود. چشمهایتان را ببندید و فکر کنید چندبار توی چند عکس سیاه مست بودهاید، گریه کردهاید، آواز خواندهاید. ببینید چهقدر هیجان دارد! دلتان میآید؟ واقعن دلتان میآید؟! رد عاشقیهایتان را از روی عکسها پاک نکنید. عکسها را نسوزانید، نبرید، مثله نکنید. خیلی مرد هستید، دیگر حماقت نکنید به عکسها چهکار دارید؟! به هرکه میپرستید، تاریخ را یک تنه جابهجا نکنید.
از اینجا
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۲۹ ساعت توسط کرم کتاب