از میان ظرفهای شسته شده
"یاسمین؟"
عباس دستش را روی شانهام گذاشته بود٬ "یاسمین؟"
سرم را بلند کردم. خواستم با چشمهای خوابآلود نگاهش کنم که نکردم. با چشم های باز نگاهش کردم:
"بله؟"
"خوابت برده بود؟"
"نه."
"پس چرا اینجا نشستی؟" گاز را نگاه کرد: "چای داریم؟"
از جایم بلند شدم. از میان ظرفهای شسته شدهی توی جاظرفی سه تا استکان برداشتم و توی سینی گذاشتم.
عباس گفت:
"بذار من بریزم."
قوری را از روی کتری برداشتم:
"میریزم."
عباس به طرف پنجره رفت و از لای پرده توی کوچه را نگاه کرد. توی استکانها چای ریختم. عباس پردهی آشپزخانه را صاف کرد و آمد سینی چای را از دستم گرفت.
پ.ن(۱): به نظرم شیوهی نگارش نویسنده٬ خیلی شبیه زویا پیرزاده!
پ.ن(۲): اسم کتاب دیگهی نازنین لیقوانی٬ به سادگی خوردن یک فنجان چایه.
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۶/۱۱/۲۶ ساعت توسط کرم کتاب
|