خیسی بیبهانهی چشمهای من
میگویند باید برایت بنویسم تا حالم خوب شود. از تلخی مزمن این همه ماه و تنهایی و سکوت و خاطراتی که محاصرهام کردهاند و هر روز صبح با من بیدار میشوند و اگر فراموش کنم که زیر پتو و روی تختم جایشان بگذارم٬ دنبالم راه میافتند توی اتاق و راهرو و حیاط٬ و سیگار میکشند و جیغ٬ و تکرار میشوند و تکرار میشوند.
آنقدر زیاد خوابت را دیدهام٬ آنقدر زیاد با سایهات راه رفتهام و حرف زدهام٬ آنقدر زیاد سایهات را دوست داشتهام٬ که دیگر چیزی از خودت برایم نمانده...*
*کتاب مرگبازی- داستان ماه امشب در میزند- پدرام رضاییزاده- نشر چشمه
پ.ن: ستاره که زیاده٬ تو بیا ماه شبهای من باش.
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۷/۰۷/۰۵ ساعت توسط کرم کتاب