خیال تلخ
سر راه از قنادی مینیون دروازه دولت براش گاتا میخرم. بعد هم فکر میکنم که براش از اون سالادای ماکارونیم که عاشقشونه درست کنم و با غذایی که طبق معمول مامان میفرسته ازش پذیرایی کنم. خودم را تو تاپ قرمز و دامن سیاهم که تازه خریدمش تصور میکنم. ولی فکر نمیکنم اونا را امشب بپوشم. میخوام موهام را پریشون کنم و جلوش را با اون پروانهی کوچولوی نقرهای عقب بکشم، پیرهن بنفشی را که میدونه خودم خیلی دوستش دارم را بپوشم و ماتیک سرخابی بزنم و قبل شام همراه با قهوهای که تازه خوب درست کردنش را یاد گرفتم، بشینیم و حرف بزنیم. شاید هم محض خنده یه فال براش گرفتم و از تو فنجونش یه زن منتظر با یه عالمه پروانه بیرون کشیدم و...نه! شاید هم فقط بشینیم تلویزیون ببینیم و شام بخوریم و مثل همیشه از دستپخت مامان تعریف کنه و از رنگ موها و پیرهنم که چهقدر به من میان و آخر شب هم زبر بارون با چتر من برگرده خونهش. من هم قبل خواب یکی از کتابهای نیمه خوندهم را ورق بزنم و خیال کنم دفعهی بعد...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۶ ساعت توسط کرم کتاب